صفحه شخصی مرضیه پورمجیدی   
 
نام و نام خانوادگی: مرضیه پورمجیدی
استان: آذربایجان غربی - شهرستان: ارومیه
رشته: کارشناسی ارشد معماری
شغل:  نمایندگی فروش نرم افزار سازه 90 -سازه نگار آذربایجانغربی
شماره نظام مهندسی:  141001515
تاریخ عضویت:  1388/12/21
 روزنوشت ها    
 

 آخه من کم کم داره یادم می ره!!! بخش عمومی

7
برای دریافت فایلها باید از نرم افزار های ویژه دانلود استفاده نمایید. (برای اطلاعات بیشتر اینجا کلیک کنید)










یکی بود یکی نبود. یه روزی روزگاری یه خانواده ی سه نفری بودن. یه پسر کوچولو بود با مادر و پدرش، بعد از یه مدتی خدا یه داداش کوچولوی خوشگل به پسرکوچولوی قصه ی ما میده، بعد از چند روز که از تولد نوزاد گذشت .




پسرکوچولو هی به مامان و باباش اصرار می کنه که اونو با نوزاد تنها بذارن. اما مامان و باباش می‌ترسیدن که پسرشون حسودی کنه و یه بلایی سر داداش کوچولوش بیاره.اصرارهای پسرکوچولوی قصه اونقدر زیاد شد که >پدر و مادرش تصمیم گرفتن اینکارو بکنن اما در پشت در اتاق مواظبش باشن.




پسر کوچولو که با برادرش تنها شد … خم شد روی سرش و گفت : داداش کوچولو! تو تازه از پیش خدا اومدی ……….



به من می گی قیافه ی خدا چه شکلیه



آخه من کم کم داره یادم می ره!!!!!!!

چهارشنبه 29 اردیبهشت 1389 ساعت 12:00  
 نظرات    
 
محسن نگهبان 00:28 شنبه 1 خرداد 1389
6
 محسن نگهبان
سیرت پاک کودکان آیینه تجلی حق در کالبد ماده است. کمال بی انتها... .
چشمه نوش باش تا بنوشانی...
چشمه نوش باش تا که هستی سیرابت کند... .
کودکان چشمه نوشند، ما به جهل آلوده میسازیم لوح بی پایان هستی را
کودکان رنگ خدا دارند، ما به جهل طرحی زنیم، نقشی کشیم، رنگی زنیم نارنگ... .
کودکان روح بلند آفرینش را به ما هدیه میدارند... و ما با جهل خود همسان خود سازیم کودک را... .
حجاب چهره جان است غبار تنم خوشا دمی که از این چهره پرده برفکنم